سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شخص راستگو با راستگویی خود، سه چیز را بهدست می آورد : اعتماد، دوستی و شکوه [در دل ها] . [امام علی علیه السلام]
بهار 1385 - ↓↓↓↓M↓↓↓↓
........ موضوعات وبلاگ ........

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... لوگوی خودم ...........
بهار 1385 - ↓↓↓↓M↓↓↓↓ .......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........


............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
بهار 1385

........... طراح قالب...........


  • شعر4

  • نویسنده : میلاد xxxx:: 85/2/17:: 11:21 صبح

    یک فریاد

    و یا یک لبخند

    و یا یک قطره ی اشک

    اصراریست برای ماندن

    و باوریست بر بودن

    و دلیلیست برای رفتن

    در آن هنگام که باران بارید

    من لبخند را در چهره ی تو احساس می کنم

    چه زیباست بوییدن آن کس که نشانی از عشق دارد

    نه حدیث غم...نه حس غرور

    یک اشک ...یک باد

    در کوچه های تاریک عشق ای کاش میدرخشید ستاره ی تنهایی من

    ای کاش فریاد می زد و مرا می خواند تا رها شوم از هر چه که هست

    آری ...تا تنهای تنها به خیالی بیندیشم ابدی که تنها من می دانم و تو

    و هر آنکس که عشق را خانه ای ساخت از برای احساس باران!!!

     

    *************************************

    \"سوگند\"

    نمی دانم...!

    می توان به دست هایت اعتماد کرد؟

    می توان با چشم هایت زیست؟

    می توان از عشق با تو گفت...؟

    نمی دانم...!

    می توان به آرزو های دست نیافتنی رسید؟

    دیده های اشک بار تو را نادیده گرفت؟

    امید های حسرت بار تو را باور کرد...؟

    می شود سوگند را نوشت هزاران مرتبه؟

    می توان تو را باور کرد؟

    می توان با تو بود تا مرگ...تا لحظه ی وداع هستی؟

    می شود؟؟؟

    می دانی....هیچ نمی دانم...!

    ************************************

    یک آغوش گرم

    در یک آغوش ساده همیشه چیزی هست که قلبها را گرمی می بخشد

    که وقت بر گشتن به خانه

    به تو خوش آمد می گوید

    و جدایی را آسانتر می سازد

    در آغوش کشیدن سهیم شدن در خوشی ها و نا خوشی ها است.

    راهی است برای دوستان که به یکدیگر بگویند

    تو را برای آنچه هستی دوست دارم!!

    آغوش تو برای هر کسی می تواند باز باشد

    کسی که برایش ارزش قایلی

    کسی که دوستش داری

    آغوش گرم تو راهی است برای بیان احساساتی که

    در حرف و کلام نمی گنجد

    به راستی که در آغوش کشیدنی ساده می تواند

    احساسی پاک و ماندنی در دیگران ایجاد کند

    در هر کجا و با هر زبان

    در آغوش کشیدن نیازی به اسباب و لوازم ندارد

    تنها دستانت را بگشا

    و قلبت را نیز هم!!!

    شعر از....... ع                                      


    نظرات شما ()

  • اگه کسی...

  • نویسنده : میلاد xxxx:: 85/2/11:: 5:36 عصر

    kiss

     

    اگه کسی دیوونت بود عاشقش باش اگه عاشقت بود دوسش داشته باش

                 اگه دوست داشت بهش علاقه نشون بده اگه بهت علاقه نشون داد فقط

                یه لبخند بزن  وقتی همیشه یه پله ازش عقب باشی اگه یه وقت خسته شد و یه

                      پله جا موند اونوقت میشید مثله هم

     

                         هرگز وقتتو با کسی نگذران که دوست ندارد وقتش را با تو بگذراند
                          مراقب باشید چیزهایی که دوست دارید به دست آورید 

                     وگرنه مجبور خواهید شد چیزهایی را که بدست آورده اید دوست بدارید

    my heart


    نظرات شما ()

  • بوسه

  • نویسنده : میلاد xxxx:: 85/2/7:: 2:57 عصر

    Fab and Drew; Photo from WireImage

     

    بوسه یعنی وصل شیرین دو لب
    بوسه یعنی خلسه در اعماق شب
    بوسه یعنی مستی از مشروب عشق
    بوسه یعنی آتش و گرمای تب

    بوسه یعنی لذت از دلدادگی
    لذت از شب , لذت از دیوانگی
    بوسه یعنی حس طعم خوب عشق
    طعم شیرینی به رنگ سادگی

    بوسه آغازی برای ما شدن
    لحظه ای با دلبری تنها شدن
    بوسه سرفصل کتاب عاشقی
    بوسه رمز وارد دلها شدن

    بوسه آتش می زند بر جسم و جان
    بوسه یعنی عشق من , با من بمان
    شرم در دلدادگی بی معنی است
    بوسه بر می دارد این شرم از میان

    طعم شیرین عسل از بوسه است

    پاسخ هر بوسه ای یک بوسه است
    بهترین هدیه پس از یک انتظار
    بشنوید از من فقط یک بوسه است

    بوسه را تکرار می باید نمود
    بوسه یعنی عشق و آواز و سرود
    بوسه یعنی وصل جانها از دولب
    بوسه یعنی پر زدن , یعنی صعود

       شعر از نازنین                                                         

     


    نظرات شما ()

  • می خواهم

  • نویسنده : میلاد xxxx:: 85/2/7:: 2:27 عصر

     

     

    ... می خواهم

    در باختن ... در بردن ... در زیستن و در مردن ...

    شانه به شانه ات بیایم ...در فصلهای سرد ....

    پایم ار بر گودی جا پایت ... بر مخمل برفها بگذارم ..

    و با حضور بهار ... از مزرعه سبز دستانت برویم ...

    می خواهم مینیاتور شریف خنده هایت ... در هجوم

    بالغ گفته هایت ... ثانیه شمار روزهای با تو بودن ....

    باشد .. و برگ برگ این تقویم ... با تو به آخر برسد !!

     


    نظرات شما ()

  • کاش می شد

  • نویسنده : میلاد xxxx:: 85/2/6:: 3:47 عصر

     

     

    کاش می شد اما نمی شه

    نمی شــــــه بیای دوبـــــــــاره

    نمی شــه دستات تو گلدون

    گلای مریــــــــــــــــم بـــــذاره

    کاش می شــــــــد اما نمشه

    این مــــــــــــــــــــــرام روزگـــار

    رفتنـــــــــــــــت همیشگی بود                                                                   

    دیگــــــــــه برگشتن نداره ......                                                                 


    نظرات شما ()

  • مرا...

  • نویسنده : میلاد xxxx:: 85/2/6:: 3:43 عصر

     

    مرا عجز و تو را بیداد دادند      به هر کس هر چه باید دادند

    برهمن را وفا تعلیم دادند          صنم را بی وفایی یاد دادند

    گران کردند گوش گل پس آنکه    به بلبل فرصت فریاد دادند

     


    نظرات شما ()

  • س

  • نویسنده : میلاد xxxx:: 85/2/6:: 3:26 عصر


    مثل باران چشمهایت دیدنی است
    شهر خاموش صدایت دیدنی است
    مهربانی معنی لبخند توست
    خنده هایت بی نهایت دیدنی است
    زخمها چون شعر های شاعرند
    زخمهایم در هوایت دیدنی است
    روبهرویم باغی از عطر است و نور
    لای شب بوها خدایت دیدنی است
    شانه هایم ساحل گیسوی توست
    روی ساحل ردپایت دیدنی است
    پایتخت آرزوها.خوابها
    چشمهایت.چشمهایت دیدنی است


    نظرات شما ()

  • شعر3

  • نویسنده : میلاد xxxx:: 85/2/6:: 3:15 عصر

                                                                                                        

     
     
    به چشمانت بیاموز ؛که هرکس ارزش دیدن ندارد
    به دستانت بیاموز ،که هرگل ارزش چیدن ندارد
    به قلبت بیاموز که هر کس کنج آن جایی ندارد


    نظرات شما ()

  • شعر

  • نویسنده : میلاد xxxx:: 85/2/5:: 4:20 عصر

    تنها

     کسی مانند من تنها نماند
    به راه زندگانی وانماند
    خدا را در قفای کاروان ها
    غریبی در بیابان جا نماند

    بعد از من

    مرا عمری به دنبالت کشاندی
    سرانجامم به خاکستر نشاندی
    ربودی دفتر دل را و افسوس
    که سطری هم از این دفتر نخواندی
    گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
    پس از مرگم سرکشی هم فشاندی
    گذشت از من ولی آخر نگفتی
    که بعد از من به امید که ماندی
     

    گرفتار

    لب خشکم ببین چشم ترم را
    بیا از باده پر کن ساغرم را
    دلم در تنگنای این قفس مرد
     رسید آن دم که بگشایی پرم را


    نظرات شما ()

  • شعر

  • نویسنده : میلاد xxxx:: 85/2/5:: 4:15 عصر

    بی تو با تو

    آن روز با تو بودم
     امروز بی توام
     آن روز که با تو بودم
    بی تو بودم 
     امروز که بی توام با توام

     

    قصه ی ما

    قصه نویس ! قصه نویس ! هق هق ما رو بنویس
    آیینه بین تویی ! بخون درد رو از این چشمای خیس
    بگو شنل قرمزی رو گرگه کجای قصه خورد ؟
     بگو ! بگو حسن کچل کجای این ترانه مرد ؟
    سیب طلا پیشکش تو ‚ باقی قصه رو بگو
    به شهر آفتاب می رسن ‚‌ گردنه های تو به تو ؟
    قصه ی ما صدا نداشت
     اول و انتها نداشت
     آسمون سربی شب
    برای ستاره جا نداشت
    قصه نویس ! تو قصه مون برده ها کی رها می شن ؟
    دروازه های مهر و موم کجای قصه وا میشن ؟
    جونم به لب رسید از این قصه های سرد سیاه
    خسته شدم از این شب مداوم بدون ماه
    بگو کجای ماجرا غوله می افته از نفس ؟
    ماهی کوچیک سیاه تا کی می مونه تو قفس؟
     قصه ی ما هر چی که بود
     ترانه کم داشت نه سرود
    یه روز به دریا می رسه
    ماهی بی قرار رود

    حمید مصدق


    نظرات شما ()